Pages

Tuesday 31 January 2012

آدم آدم است

اینجا همه وقتی میخوان برن حموم با لباس کامل میرن با لباس کامل میان. ولی یه دختره هست که با حوله فقط میره و میاد. این تنها کسیه که دوست پسر داره. هر دفعه میبینمش یاد کسایی میفتم تو ایران که بعد ازدواج ابروهاشون رو بر میدارن.

یکی دیگه هست که اگه کسی حموم باشه نمیره توالت*!!!!

* در توالت و حموم جداست و هیچ ربطی به هم ندارن.

Sunday 29 January 2012

هم خونه ای ها

چند روزه که یه کم جدی تر با هم خونه ای هام اختلاط کردم.
یکیشون هست که دو تا مامان داره. دو تا مامانش تو یه خونه زندگی میکنن. باباش هم جدا برا خودشِ. خیلی جالب از رحم یکی از مامانا برای به دنیا اومدن بچه استفاده شده. یکیشون تخمک و اسپرم آورده اون یکی جا رو محیا کرده. دختره همه خونشون گیاه خوارن برا همینم تا حالا گوشت تو زندگیش نخورده. کلن هم آدم جالبیِ. خیلی جدیه حتی وقتی میخنده اخمش نمیره. یه جور با مزه ایه.

یکی دیگه هست که تو خونه شون هیچکی دانشگاه نرفته و این تنها کسیه که داره درس رو ادامه میده. کلی تو خونشون روش حساب میکنن و اینجور که میگفت وقتی بهش نگاه میشه انگار دارن به باقلوا نگاه میکنن. هر چی بگه فکر میکنن که این درس خونده است و خلاصه به حرفش گوش میدن. یاد سریال گِرِیز آناتومی افتادم که یکی از دکترها خونوادش همه مزرعه دار بودن و درس نخونده بودن.

یکی شون از دمنیکا هستن خونوادشون. باید جزیره رو ببینین که چقدر کوچیک نزدیک خلیج مکزیکه. کلن هفتاد هزار نفر جمعیت داره. مامنش استاد دانشگاهه و مامایی درس میده.البته خودش در انگلیس به دنیا اومده. کل خانواده تحصیل کرده ان. خودش دیسلکسیا داره. برا همینم اینجا بهش یه سری امکانات دادن مثل لپ تاپ مجانی و یه سری چیز میز دیگه که بتونه بهتر یاد بگیره.

یه پسره هست که موسیقی میخونه. هر روز یه چیز جدید میخره. فرقی نمیکنه هرچی که به نظرش ارزون باشه میخره. یه روز میاد با یه تشک یه روز با یه کلاه بافتنی. یه روز با یه درام. خلاصه بره بیرون وقتی برگرده یه چیزی خریده و میاد نشون میده که ببین اینو خریدم فلان قیمت. ببین چه ارزون. خوشتیپِ به نظر من. به قول یه سری این خرید کردنش مثل دختراست. این هم دیسلکسیا داره. برا همینم دانشگاه بهش کمک کرده. دیروز اجناسی که تایید شده بود براش اومد. در مجموع دو هزار پوند میشد. که شامل یه مک بوک. یه وُیس ریکردر و میکروفون خفن که رو هم دویست پوند بود. کلی برنامه آموزشی مثلن برای تایپ و.... لپ تاپ شامل ماوس و کیبورد بلوتوث هم بود و خلاصه من که خیلی ذوق کردم. خیلی بود کف کردم از این همه توجه.

یه پسر دیگه هست که داره وکالت میخونه. دوست داره خوش هیکل باشه و جیم میره. فکر کنم که تسترونش خیلی بالاست. سر هر چی میخواد کل کل کنه. از پیچیدن سیگار بگیر که میگه من بهتر سیگار میپیچم تا اینکه میگه سریعتر میدود. خلاصه به قیافه اش نمیاد ولی وقتی میری تو بهرش احساس میکنی که خوده تستسترونه که داره راه میره.

یک دختری هست که به نظر همه خیلی سکسیه و خوبه. آخر معاشرته هر روز میبینی که با یه نفر آدم جدید وارد خونه شد و معرفیش کرد. هر شب میره بار و خلاصه یه الوات اصیل. یه شب رفته بوده بار با یه سری از دوستاش. به بار که میرسن این پسره که میگم خوشتیپه و همش خرید میکنه میبینتشون. از مستی داشته میمرده پسره. داد میزنه میگه اینکه میبینین( اشاره به دختر) خیلی سکسیه ولی لزبینه. آره مثکه لزبینه. البته من نمیدونم که واقعن هست یا نه. به نظرم بیشتر میاد که تجربه گراست.(شاید اینم از ته مغزم میاد که هنوز نمیتونم فکر کنم یکی به جنس موافق علاقه داشته باشه).



Wednesday 18 January 2012

اونم میشه

دیروز عکس گل شیفته که نیمه برهنه است و دیدم. اولش به نظرم اومد که دمش گرم چه جراتی داره. بعد که کامنت ملت رو خوندم کلن عکس یادم رفت و در گیر شدم. یکی غیرتی شده بود. یکی به چشم مبارز نگاش میکرد. یکی به نظرش اومده بود که خودش رو کوچیک کرده. یکی میگفت دمت گرم این یعنی پیش به سوی دموکراسی. خلاصه که خیلی کف کردم. الانم اومدم که یه چیزی بنویسم و برم.
من الان خیلی وقت نیست که تو انگلیسم فقط میتونم بگم که الان تو یه خوابگاهی هستم تو یه دانشگاه. دور و بر و که نگاه میکنی اولش برات عجیبه. دختره با شرت رد میشه. یه موقع با شرت و سوتین رد میشه و انگار نه انگار. یکیشون برا با مزه بازی عکس لختش رو میگیره در حالتیکه دستش رو گرفته رو سینه اش. به عنوان کادو میده به یکی از هم خونه ای ها که لزبینه . خلاصه اصلن لخت بودن و اینا مطرح نیست. اینایی که گفتم تو مردم عادی به نظرم اومده. تو جامعه هنری که قضیه مطمئنن خیلی شدید تره.
اینجا با ایران خیلی فرق داره میدونم که اگه لایه روی جامعه و آدما رو که برداری هممون مثل هم میشیم. همشون همون مشکلایی که من و هر کسی تو ایران داره رو دارن. ولی همون لایه رویی باعث میشه که کلی فرق داشته باشه. خلاصه به نظرم آدم اگه بخواد اینجا زندگی کنه باید تغییر رفتار بده و شبیه اینا بشه. و گرنه همیشه عمرت درگیری نه میتونی برگردی کشورت نه میتونی اینجا جا بیفتی. همیشه خودت رو لنگ در هوا نگه میداری.


یاد این میفتم که یه شب خونه یکی از دوستام بودم همینجوری حرف شد. اون وسطا گفتش که یه دفعه یکی از دوستاش با مهرجویی برا فیلم اجاره نشینها مصاحبه کرده. ازش پرسیده که ببینم شما منظورتون از این خانه که فرو میپاشه همون حکومت بدون پایه و بسط که میریزه؟ این نماد اونه؟
مهرجویی یه نگاهی میکنه یه کم فکر میکنه . میگه اینجوریم میشه ها.