با مامانم دارم تلفن حرف میزنم بعد از داستانایی که تعریف میکنم با یه قبطه ای میگه آره ما به شماها اعتماد به نفس ندادیم اصلن. چند وقت بعدش زنگ میزنه میگه
- خونه فلانی موندی میری توالت خوب تمیز میکنی؟ دفعه پیش که اومدی وقتی رفتی توالت خیلی کثیف بود!(:O :O کف و خون من اینور تلفن). میری خرید؟از چیز میزای توی یخچال اون استفاده نکنیا برو خودت خرید.
تلفن رو قطع کردم فکر میکنم باید بهش میگفتم
-- مامان جان اشتباه نکن اینجوری نبوده که به من اعتماد به نفس ندادی، ریدی تو اعتماد به نفسم جوری که حتی اون توالت رو هم کثافت برداشت.
No comments:
Post a Comment